محل تبلیغات شما

تخته سیاه



    اصالت اصالت برای من یعنی شجاعت شجاعت واسه سینه سپر كردن و نگاه مستقیم تو چشمای طرف مقابل و محكم و با افتخار گفتن: من ایرانیم من عربم من كردم من مسیحیم. من مسلمونم. من كلیمیم. من نظر دارم. من با نظر شما مخالفم. من همینم كه هستم. من از یك خونواده فقیرم. من فرزند یه كارگرم. من منم. من با و یا بی حجابم. من پرورشگاهیم. من فرزند یه بدكاره م. خوب یا بد. من به خودم و ریشه هام افتخار میكنم. من خودمو عوض میكنم نه بخاطر همرنگ جماعت شدن كه بخاطر بهتر شدن، بخاطر رشد، بخاطر اهدافم. من بخاطر بالا بردن پرچم هم ریشه ای هام دود چراغ میخورم، باركشی میكنم. من واسه نون سفره هم سفره ای هام بعد از اداره مسافركشی میكنم. عوض شدن من از روی مطالعه و تحقیقه. پاچه شلوار من با مد روز تنگ و گشاد نمیشه. من علیرغم همه تغییر تحول ها و رشدها هیچوقت یادم نمیره كی بودم و از كجا ریشه دارم. من نون به نرخ روز خور نیستم. من نه باج میگیرم نه باج میدم. من اصلم رو فراموش نمیكنم. من "من بودنم" رو از نسل به نسل به امانت گرفتم و پاك و دست نخورده و بدون تحریف تحویل نسل بعدیم میدم. آدمای اصیل آدمای قوی و با اراده ای هستن. آدمایی كه حتی لباسای پاره و دستای پینه بسته شون نمیتونه چیزی از غرور تو چشمهاشون كم كنه. آدمایی كه هزار سالم كه بگذره واسه خوش اومدن اره عوره شمسی كوره از تركی حرف زدن اكراه ندارن. از پوشیدن لباسهای محلی ترسی ندارن. واسه یه مهمونی از در و همسایه آفتابه لگنی قرض نمیكنن. همینكه تنبونشون دو تا شد اسم مستعار پیدا نمیكنن. اونور آب كه میرن روز دوم به سوم جمله "به فارسی به این چی میگن" ورد زبونشون نمیشه آدمای اصیل تا پای دار هم كه برن حرفشون یكیه. حاضرن جون بدن ولی زیر بار حرف زور نرن. آدمای اصیل بین كرور كرور آدم تو چشم میزنن. همه چیشون متفاوته تو هیچی حرص نمیزنن چشم و دلشون بدجور سیره. از اون بنز سوارایی نیستن كه تو صف نذری بقیه رو بولدوزری له كنن كلاه برداری رو زرنگی بدونن و با گفتن" به این سوی چراغ" خون مردمو بكنن تو شیشه از كسی و چیزی تقلید كوركورانه نمیكنن خودشون سبك سازن از كسی یا چیزی بت نمیسازن. خودشون بت شكنن تو روشنایی روز یه فانوس بردارین و دنبال یه همچین آدمی بگردین و اگر پیداش كردین دو دستی بهش بچسبین و تا ابد ولش نكنین آدمای اصیل مطمئن ترین و بهترین حامی های زندگین داشتن یكی از این تیپ آدما هم دنیاتون رو تضمین میكنه هم آخرت تون رو آدمای اصیل بوی خدا میدن

    به تاریخ ۱۳۹۷/۰۶/۱۸ یک شنبه


    روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا

    بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند.

    عارف به حضور شاه شرفیاب شد. شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده

    جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود. استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک

    از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آنها

    سپری کن.”

    شاهزاده با تمسخر گفت: ” من که دختر نیستم با عروسک بازی کنم! ” عارف اولین عروسک را

    برداشته و تکه نخی را از یکی از گوشهای آن عبور داد که بلافاصله از گوش دیگر خارج شد.

    سپس دومین عروسک را برداشته و اینبار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد. او

    سومین عروسک را امتحان نمود.

    تکه نخ در حالی که در گوش عروسک پیش میرفت، از هیچیک از دو عضو یادشده خارج نشد. استاد

    بلافاصله گفت : ” جناب شاهزاده، اینان همگی دوستانت هستند، اولی که اصلا به حرفهایت توجهی

    نداشته، دومی هرسخنی را که از تو شنیده، همه جا بازگو خواهد کرد و سومی دوستی است که

    همواره بر آنچه شنیده لب فرو بسته ” شاهزاده فریاد شادی سر داده و گفت: ” پس بهترین دوستم

    همین نوع سومی است و منهم او را مشاور امورات کشورداری خواهم نمود.

    عارف پاسخ داد : ” نه ” و بلافاصله عروسک چهارم را از کیسه خارج نمود و آنرا به شاهزاده داد و

    گفت: ” این دوستی است که باید بدنبالش بگردی ” شاهزاده تکه نخ را بر گرفت و امتحان نمود. با

    تعجب دید که نخ همانند عروسک اول از گوش دیگر این عروسک نیز خارج شد، گفت : ” استاد اینکه

    نشد !

    عارف پیر پاسخ داد: ” حال مجددا امتحان کن ” برای بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد.

    شاهزاده برای بار سوم نیز امتحان کرد و تکه نخ در داخل عروسک باقیماند استاد رو به شاهزاده کرد

    و گفت: ” شخصی شایسته دوستی و م توست که بداند کی حرف بزند، چه موقع به حرفهایت

    توجهی نکند و کی ساکت بماند.


    آخرین جستجو ها

    helpsarsmersu tripunutce senmasoobig teaulottafing Stefanie's notes مطالب اینترنتی Daniel's blog رُمــــان کَــــده شیدا چت همه چی!